دستبند بزن
حس باران خورده ی دیروزم را
که بیابان معصوم است
در سکوت گرماروز دهم جوزا
و قفل کن
نیمه شبهای برهنه ی تنهایی را
که آبشاری یخ می زند
لای کادوی بیست و هفتم حوت!
***
در لحظه های سترون قریحه ام
کاش شعری متولد می شد
تا ظهور ترا جشن می گرفت
در میان قبایل منتظر احساساتم
***
شلیک کن
مزدور
گلوی خونینم
مدال طلای افتخاری است
بر گردن شکوهمند آزادی !
داود »عرفان«
"د همګان د مجلی زېرمه"
نظرات شما عزیزان: